سلام!
* اولین جلسه کلاس پرورشی بود. بعد از تعطیلات نوروز 1374. خانم عسگری سرکلاسمان گفت که لحظهها دیگر بر نمیگردند. حتی لحظههای نزدیکی مثل لحظه تحویل سال 1374. گفت که روزهایتان را، لحظههایتان را و خاطراتتان را به باد نسپارید. هرکدام یک سر رسید بر دارید و بنویسید! و من درست یک سال بعد نوشتم. از نوروز 1375 را تا نوروز 1383. بعد هم دیگر ننوشتم. مرور دوباره و سه باره و صدباره خاطرات سالهایی که بزرگترین دغدغهاش نمره ریاضی و عربی و فیزیک بوده، بدترین اتفاقش مشروطی ترم 7 دانشگاه بوده، دلچسبند و زیبا. هر بار که میروم خانه مامان، سرک میکشم به نوشتهةای آن سالها. درست مثل لذت دیدن کارتون "بلفی و لی لی بیت"! از قسمت اول تا قسمت آخر!
**این مانچی پیر هم بدجور پیله کرده به من! راستش از بسکه این بلاگفا خوب است، من آمدهام اینجا! بدون جا گذاشتن هیچ خاطرهای در بلاگفا!
*** خانم الهامه کاغذچی جان خواسته اند که ادای علی اشرف درویشیان نازنین من را در بیاورند در کتاب چهار شنبه دیوانه! اما اصلا شبیه نشده! گاهی می مانم از تصمیمات نشر چشمه برای چاپ کتاب!
سلام...دوستی می گفت جدا شدن از خاطرات و کنار گذاشتن آنها نشانه ی قدرت است...خوب وقتی روی نامت در بلاگفا کلیک می کردم و می گفت حذف شده است انگار چیزی در دلم می شکست...فکر کردم دیگر چرخش قلمت را نخواهم دید...اما حالا که هستی همین هست بودنت برای بلانش کافیست....
سلام طن ناز...طن ناز.................
مرسی بلانش نازنینم! بعضی وقتها خساه میشوم از خودم. تمام فکرهایم را سلکت میکنم و دیلیت را میزنم!
من بلانش رو میکشم.دیشب مسج داد خبر نداره و از من پرسیده ولی حالا زودتر از من اومده
پیشنهادم ورد پرس هست طناز عزیز.این خارجیا کارشون درسته
:-)
سلام طن ناز جونم
این چند روز که بلاگفا به هم ریخته ... من هم شدم حیرون دوستام
من خودم بلاگ اسکای هستم اما بیشتر دوستام بلاگفا و دل تنگتون هستم بد جور
منزل نو مبارک ..و ممنون که خبرم کردی ..ولی کاش رد پات رو حذف نمی کردی ...چون من عادت دارم توی شبهای که صبح نمی شند
بی خبر به دوستام سر بزنم و از گذشته های که نبودم ...یا حتی بودم دوباره بخونم ...
به به طناز خانوم .
حالا یگه من باید آدرس جدیدت از وبلاگای دیگه پیدا کنم؟
باشه عیبی نداره
سلام.
دوست عزیزم ممنونم از اطلاع خوبی که به من دادی بابت سی دی جدید آیدا.
دلم میسوزه که اینطوری شد اما خوبه که ۲ ساعت قبلش تمام پستای این جند وقتی که نبودمو خوندم
سلام طن ناز! دیشب فکر میکردم رفتی و دیگر نمیتوانم پیدایت کنم. فکر میکردم آرشیوت را منتقل کنی ولی انگار از همه اش دل کندی!
طناز تو هم که سفید شدی! روح شدی. روح سفید.
خوشحالم که هستی و باز هم مینویسی.
راستی طناز دوست دارم مناقضه تان زود ببرد و بیای از این ورها. حرفم را یادم هست! "فالوده هر روزتان با من"
امیدوارم اگر روزی آمدی باشم و ببینمت.
آره آلبا جان! از همه دل کندم! دیوانه ام دیگر!
می بینی بادبادک باز را! عجب داستان زیبائی! عجب داستانی!
شاید بهتر بود اسم خودم را می گذاشتم صورتی! اما موقع ثبت این صفحه عجله عجیبی داشتم!
امیدوارم که تو هم بیائی این طرفها و بنشینیم و حرف بزنیم تا صبح!
سلام.
وای وقتی صحبت از نوشتن خاطرات میاد یه حس رخوتی منو میگیره. تا حالا کلی زور زدم تا بنویسم اما نهایتا شده ۱ روز.
یعنی چی؟ داری می گی ما هم اسباب کشی کنیم؟
نه جونه مه سا در توانم نیست!
از 360 هم ،دو روز مونده به تطیلیش اومدم بیرون!
سلام طن ناز خوبی ؟؟؟ ناراحت نشی اما...فکر کنم مطالعه ات زیاد نیست چون چهارشنبه دیوانه خداییش هیچ ربطی به کارای استاد درویشیان نداره . من این کارو خوندم و فکر می کنم یکی از بهترین کارهای نشر چشمه باشه چون از این چرت و پرت گویی های اخیر خیلی دوره ، تصویر داره ،فکر داره...تو این جور فکر نمی کنی ؟حتی دیدم خودت هم یه تیکه از داستان پنبه زن رو آوردی البته غلط و غولوت .
داری بی انصافی می کنی عزیزم یا هنوز مجموعه رو کامل نحوندی؟؟؟؟حتما کاملش کن...راستی منو شناختی ؟
اول اینکه نشناختمتان!
دوم اینکه به نظر من دارد! آن هم به خاطر تقلید لهجه کرمانشاهی و کردی!
سوم اینکه نظر شما محترم! اما به نظر من کتاب بسیار بدی بود!
چهارم اینکه اتفاقا بسیار کتاب می خوانم
پنجم ابنکه کجایش غلط بود؟
ششم اینکه غلوط نه غلوت! جهت اطلاع البته!