روح سفید

نمی‌شود که بهار از تو سبز تر باشد...

روح سفید

نمی‌شود که بهار از تو سبز تر باشد...

۳

سلام! 

* پرده اول:  

ن.جون برای کارهای پایان‌نامه‌اش کامپیوتر می‌خواهد که ندارد. هارد حامد هم سوخته! من و حامد دوستیم. می‌گویم: " خب بیا کیس من را ببر!" می‌آید خانه‌مان. کیس را می‌برد. یک ماه دست ن. جون می‌ماند. من تا بحال ن.جون را ندیده‌ام. کیس که برمی‌گردد، می‌فهمم که تمام عکس‌ها و فایل‌های خصوصی کامپیوتر من یک‌بار چک شده‌اند! 

پرده دوم

سال ۸۳ است. همراه دوست داشتنی من به تازگی با خانواده و گل و شیرینی آمده است خانه ما. پدرش x تومان به او داده به عنوان سرمایه اولیه زندگی و ما می خواهیم خانه بخریم. سخت مشغول گشتنیم. یک خانه پیدا می کنیم. دوستش دارم. یک راهرو باریک دارد تا اتاقهای خواب و آشپزخانه اش اوپن نیست و یک حاشیه کاشی باریک آبی رنگ دارد روی دیوار و من خیلی دوستش دارم. یکی دو روز بعد حامد تلفن می زند: " ح. می‌خواهد یک مطب بخرد که وقتی درس ن. تمام شد با هم مطب بزنند. یک آپارتمان 90 متری پیدا کرده در شرق.x-5 تومان پول کم دارد. به من گفته پولی که بابا داده را بدهم به او و در عوض ما برویم مستاجر بشویم در آپارتمان آن‌ها." فکر می‌کنم... نه! هیچ فکری نمی‌کنم. می‌گویم:" حتما! چه اشکالی دارد؟" اما خب خیلی خوش‌حال نیستم! چقدر آن خانه را دوست داشتم. یک جای دنج خلوت آفتاب‌گیر بود! یک کوچه که می شد کوچه خاطره‌ها باشد! ( به همین سادگی با خانه نمی‌خریم تا دو سال بعد که قیافه گرفتن‌های ن. جون شده برای من عذاب! و قیمت م.س.ک.ن خیلی زیاد شده و ما ناچار می‌رویم در یک نا کجا آباد خانه رویائی می‌خریم.) 

پرده سوم: 

حامد می‌گوید که ما بعد از تصفیه وام‌های خانه رویائی x تومان پس انداز داریم. آقا ح. تماس می‌گیرد و  x تومان قرض می‌خواهد تا حسابش برای گرفتن یک وام "ان" میلیونی پر باشد. تلفن می‌زنم به 118. تلفن شعبه مرکزی بانک y را می‌گیرم. با شعبه مرکزی تماس می‌گیرم و تلفن شعب اطراف محل کارم را می‌پرسم. تلفن می‌زنم به شعبه‌ها، آدرس و کدهای‌شان را می‌گیرم. دو ساعت مرخصی می‌گیرم و می‌روم بانک خودم و پول بر می‌دارم و چک رمزدار می‌گیرم و می‌روم بانک y و پول را به حساب آقا ح. واریز می‌کنم. موقع پس دادن که می‌شود، آقا ح. زنگ می‌زند به حامد، می‌گوید: " چک کشیدم در وجه حامل، دادم به مامان! برو بگیر!" به همین سادگی! به همین خوشمزگی! 

پرده چهارم: 

آقا ح می‌خواهد یک مطب کوچک بخرد! آن آپارتمان به دردش نمی‌‌خورد. پروسه پرده چهارم تکرار می‌شود. 

پرده پنجم: 

آقاح. می‌خواهد زمین بخرد. پروسه پرده سوم و چهارم تکرار می‌شود.  

پرده ششم: 

سیستم برودتی خانه رویائی خراب شده! پنکه آقاح. را قرض می‌خواهیم. با کلی من من و منت ن.جون پنکه را می‌آورد و می‌کوباند توی صورت ما! بدون هیچ سلام و تعارفی!( ماجرا را قبلا خوانده‌ایید!). البته می‌آورد دم خانه حامد این‌ها که با خانه مادرش 2 دقیقه با اتومبیل راه است.

پرده هفتم: 

ما می‌خواهیم "بلور خانوم" بخریم. نمی‌توانیم تا قبل از اول ماه پول‌مان را برداشت کنیم. حامد به ح. تلفن می‌زند و ح. پول را می‌ریزد به حساب من. آن‌هم چون نقد در خانه داشته! وگرنه باید می‌رفتیم و می‌گرفتیم. فردای آن‌روز جمعه است و ما طبق معمول تمام جمعه‌ها منزل مامان حامد هستیم. به من می‌گویند: " مادر! پول ح. را کی می‌خواهید بدهید؟ می‌خواهد برای ن.جون به خاطر عروسی برادرش جواهر بخرد! طفلکی ن. جون جواهر رنگ لباسش ندارد که ست بشود!" با عجله می‌روم پیش حامد که در حیاط است و دارد بلور خانوم را می‌شوید. جریان را می‌گویم. یک غم بزرگ می‌آید توی صورتش که گمانم بازتاب چهره من است. به مامانش می‌گوید: "فردا پولمان را می‌توانیم برداریم! فردا می‌آورم." سیستم برودتی‌مان درست شده! پنکه را آورده‌اییم. مامان حامد به من می‌گوید:" خوب شد پنکه را آوردید. ن. جون برای عروسی برادرش لازم دارد! نمی‌شد که پنکه تا ابد دست شما بماند!" نگاه می‌کنم به پنکه پارس خزر. روزها را می‌شمرم. گمان 6 روز شده که پنکه پیش ماست. چیزی نمی‌گویم. آقاح. و ن. جون می‌آیند. موقع رفتن به خانه مادر ن.جون، پنکه را نمی‌برند. مامان حامد به من می‌گوید: " آره دیگه مادر! بالاخره شما قرض گرفتین! شما باید ببرین دم خونشون!" باز هم حرفی نمی‌زنم. طاقت غصه خوردن همراه صمیمیم را ندارم. فردا می‌شود و ما می‌رویم که چک را بدهیم و پنکه را ببریم. به همین سادگی! به همین خوشمزگی!  

**"دست‌هایش از زور ضعف و خجالت می‌لرزید و پاهایش از قوت رفته‌بود. برای چند لحظه از تصمیمی که گرفته‌بود پشیمان شد اما دوباره چهره ماه پاره آمد و نشست در خیالش. تصمیمش را گرفت. آبرویش را گذاشت زیر بساط پنبه زنیش، به دیوار کثیف و بیرحم خیابان تکیه داد دست‌های لرزانش را مقابل چشمانش گرفت و لحظه‌ای بعد صدای اولین سکه‌ای را که کنارش افتاد، شنید."داستان پنبه زن- کتاب چهارشنبه دیوانه- نشر چشمه! 

*** سی دی میان خورشیدهای همیشه را خریده‌ام. شعرهای نانوشته شاملو از زبان آیدا! 

بعدا نوشت: صدای لرزان آیدا در زمان دکلمه اشعار بی نظیر است. هر چند صدای خواننده‌اش را دوست ندارم! 

باورم نمی شود کسی هم‌سرش را آنطوری دوست داشته باشد که صدیقه مسعود، احمد شاه مسعود را با وجود ۱۷ سال اختلاف سن دوست داشته است. عشق از بین تک تک کلمات و جمله‌هایش پیداست. طوری که ترجمه هم نتوانسته به آن آسیب برساند! 

خیلی بعد تر نوشت:  

بخندیم؟

نظرات 8 + ارسال نظر
آرش (هر وقت ...) یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ http://arashq.blosky.com

این نیز بگذرد.حرفای زیاد باشه برای وقتی برگشتم و توی خونه آروم بودم ولی نمیدونم چرا همیشه سر قضیه که ما باشیم اینجوریه و اونور قضیه اونجوری

چی بگم! قاطی کردم حسابی! اصولا دلم نمی خواهد به این مسائل فکر کنم! چه برسد به اینکه این حرفها را بزنم یا بنویسم! سفر خوش!

نیکو یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ http://boyekhobegandom79blogsky.com


نه امیدی ــ چه امیدی؟ به‌خدا حیف ِ امید! ــ
نه چراغی ــ چه چراغی؟ چیز ِ خوبی می‌شه دید؟ ــ
نه سلامی ــ چه سلامی؟ همه خون‌تشنه‌ی ِ هم! ــ
نه نشاطی ــ چه نشاطی؟ مگه راه‌اِش می‌ده غم؟ ــ

چی می جوره تو هوا؟ رفته تو فکر خدا؟
نه برادر! تو نخ ابره که بارون بزنه!
شالی از خشکی درآد! پوک نشا دون بزنه!
اگه بارون بزنه!
آخ!... اگه بارون بزنه!
( یادت هست آن روز بعد از ظهر را؟ من و تو و شیدا و شرکت و کتاب شاملو! دلم برای خودمان تنگ شده!)

شیوا یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ق.ظ http://sheeva.blogfa

من ن جون رو دوست ندارم

من هم همینطور!

سارا یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:56 ق.ظ http://topy.blogfa.com

وای قربونت برم
تو اینجایی ؟
چه خوبه که حداقل وب گذر وجود داره . از روی لینکت ادرسوبت رو نشونم داد .
طناز جونم خوشحالم که هستی .

مرسی سارا جان! به دلیل مشابه دلیل تو از فیفیل آمدم بیرون! برایت تعریف می کنم! تو کجائی؟

mohsen یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 ق.ظ http://www.cn3co.com/?ref=kobebryant

آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟

درآمد ماهیانه تا سقف 755,000 تومان در منزل

یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها

با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید

>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.cn3co.com/?ref=kobebryant

negar یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 ب.ظ http://zemzemehaykhamooshi.blogsky.com/

سلام طن ناز جونم
همیشه این جور مواقع فکر میکردم ..سکوتم یعنی ادب و احترام به خودم و کس دیگری که شخص سوم ماجراست ...یه بار بابایی ...یه بار مامان جون ...یه بار دیگه داداش عزیزم
و یه بار دیگه ... چه فرقی می کنه یکی دیگه...فقط یه بار ..یه بار صدایم در آمد ...و جواب شنیدم که... یه کم حرمت نگه داری بد نیست ها !!!!!!! اما انگار ما اصلا حرمت نداریم ...فقط باید حرمت بزاریم

واقعا هم! خودم خیلی تجربه اش را دارم! دیگر خسته شده ام!

ر.جنکی دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 ب.ظ http://fly.blogsky.com

سلام.
خیلی قشنگ می نویسی . پرفکت

مرسی! سی دی را گرفتید؟ خیلی خوب است. البته فقط دکلمه آیدا!

مه سا بادوم دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ http://baadoom.blogfa.com

چند روز من نبودم ها!ببین تو و سارا غیبتون زد!
در ضمن
می شه به ن.جون بگیم:ن.نَجون؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد